شٌـ کٌـ لـ ا ت تَـ لـ خ

حس ناب خالـــــص تر از شکلات تلخ

شٌـ کٌـ لـ ا ت تَـ لـ خ

حس ناب خالـــــص تر از شکلات تلخ

آخرین شکلات تلخ
  • ۹۶/۰۳/۲۶
    :|
  • ۹۵/۱۱/۰۱
    D:
  • ۹۵/۱۰/۰۸
    :)
پربیننده ترین شکلات تلخ
محبوب ترین شکلات تلخ
  • ۹۵/۱۱/۰۱
    D:
مطالب پربحث‌تر
  • ۹۶/۰۳/۲۶
    :|
  • ۹۵/۱۱/۰۱
    D:
آخرین پوست شکلات
  • ۱۶ دی ۹۹، ۱۷:۰۶ - خرید سیم کارت همراه اول
    0
  • ۱۶ دی ۹۹، ۱۷:۰۵ - آهنگ پیشواز
    هههههه
شٌـ کٌـ لـ ا ت       تَـ لـ خ

کـــــــــــم بــاش

از کم بودنت نتــــــــرس

اونی که اگـه کم باشی ولــــــــت میکنه،

همونه که اگه زیـــاد باشی حیفو میلت میکنه. . .

בیکشنـــــری

سه شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ

بــابــا آبـــ בاב ✘


ننـــه حـــالــ בاב ✘


✘ בنیــا هـمـ یِــه سِـرے لــاشـے پَسـ בاב ✘


مــــن بـــے ادب نیســــتم فقــــط בیکشنـــــری کلماتـــــم فرق בاره ☞☞


حاجّے مَـــن✋


روزگـآرو بـآخـتَـم بہ هـیــچ❌


خوآهشـاً اَگہ


شـاخ یاهـَـر خـَـرے هستـَے🐮


بُرو بـہ پـَرُو پـآےمـَن نپیــچ❌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


موافقین ۶ مخالفین ۰
۸۵۸
۹۴/۰۹/۱۷
🎤Hįđđęñ ĺøvə🎶

نظرات  (۱۳)

۱۹ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۲ نآرینـ بآنو
:)
ما نطفه شهوت خیسی هستیم که یک شب
بی‌ هدف به جان پدرانمان افتاد
ما زاده لوندی مادرانمان هستیم
که پلک‌های خسته پدر را مبهوت
در حجم داغ تختخواب اسیر کرد
ما تندیس‌های باکره جنونیم
که با سینه بند رقصان روی بند
عشقبازی‌ها کردیم
و اسیر شرم شدیم در بیکران تلخ زیستن
ما خود دردیم در بغض لرزان آینه
وقتی‌ که با چشمان خمار و نیمه باز
دست روی پنهان‌ترین یاخته هامان کشیدیم
ما طنین ناله ایم زیر دوش آب
پشت یک درخت پیر کنج باغ
ما رسوا‌ترین پنجره ایم
رو به هیاهوی کنجکاو کوچه ها
:|
لایک
👊👍❤

۱۸ آذر ۹۴ ، ۱۳:۲۹ ❤❤❤hany joooon❤❤❤
لایک
۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۳ ✖پرنٌس‍‍ِــ‍‍pгคภςєςــسٌ .✖
شاخ:-\
پاسخ:
فک کن یه درصد 
اوه مای گاد
۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۴ (ک) (شباهنگ)
   بعضی ها فقط زبان این دیکشنری را میفهمند...عالی...
۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۸:۴۹ مهدی اصغری
لایک
سلام آره
میدونم یکم عکس خزی شده ن؟
پاسخ:
ن اتفاقا خوبه فقط یکم با عکسه رو پروفایلت فرق داشت واس همین پرسیدم
۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۸:۳۴ بز بز قندی
ووووورررررری بییییییییییگ لایییییییییییییییییییییک
پاسخ:
مرسییی
 در کمر پدرمان بودیم جایمان خوب بود

 سال ها پیش

 شبی که پدر جوان بود

 و مادر جوان تر

 ثانیه ها نیمه شب را نشان می داد

 و وقت خوابیدن کنار هم

 عشوه ای بر پا شد

 ما از کمر پدر انتقال یافتیم

 به شکم مادر

 ما با گوش خودمان شنیدیم

 که فنر های تخت راضی نبودن

 از این سفر

 نُه ماه ما به هر دری کوبیدیم

 در شکم مادر

 که بیخیال ما شوید

 نشد


 به دنیا آمدیم که ای کاش

 سَرزا رفته بودیم

 حالا هر روز هزار بار

 به خودمان می گوییم

 ای کاش در آن

 خود ارضایی های دوران بلوغ پدر

 نوبت ما بود که به دستمال کاغذی آمیخه می شدیم

 و در سطل آشغال می افتادیم

 که آن دستمال کاغذی

 شَرف داشت به این


 دنیای کاغذی ....
۱۷ آذر ۹۴ ، ۱۸:۲۸ آقای دارستانی
👍

ارسال شکلات

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی